در جستجوی گلی در اعماق اقیانوس

مد من مکس
طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب در فروردين ۱۴۰۲ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

ای کاش می توانستم برایت شعر بنویسم. ای کاش می توانستم برایت داستان سرایی کنم. قصه بگویم. ولی حیف. ظرفهای شام دیشب و ناهار امروز و شام امشب در ظرفشویی مانده است. ساعت 11 شب است و تازه به خانه رسیده ایم. من فردا صبح زود به سرکار می روم. تو هم می روی زودتر از من. شب برخواهیم گشت خسته تر از امشب. احتمالا ظرفها همچنان همانجا هستند و من همچنان دلم میخواهد برایت شعر بنویسم. ولی حیف لباسهایمان از سبد لباسهای کثیف سرریز کرده اند و روی مبل و تخت و کف زمین هم دیگر لباس تمیزی پیدا نمی شود. من صبح زود قبل از سرکار رفتن ماشین لباسشویی را روشن میکنم و لباسها را پهن میکنم. شب برمیگردیم و لباس تمیز خواهیم داشت. این چیزی از غم اینکه نمی توانم برایت شعر بنویسم کم نمی کند. حیف که دوتا گربه داریم و فردا صبح زود بعد از روشن کردن ماشین لباسشویی و قبل از رفتن از خانه باید خاکشان را تمیز کنم. غذا برایشان بریزم. ظرف آبشان را با آب خنک و تازه پر کنم. شب برمیگردم و خانه تاریک است. تو سرکاری که دوستش نداری هستی. گربه ها، هردوتایشان خودشان را حسابی لوس میکنند. من از این میزان محبتشان نگران می شوم و نگاهم به سمت گلدانها می رود. مقداری از خاک ریخته شده روی زمین را با دست جمع میکنم و توی گلدان برمیگردانم. لباسهای خشک شده را از روی بند رخت فلزی وسط خانه برمیدارم و روی تخت میریزم. لباسهای خودم را درمیاروم و روی مبل می اندازم. ماهیتابه را از زیر بقیه ظرفها بیرون میکشم و تمیزش میکنم. روی گاز میگذارم و در فریزر را باز میکنم. چند ثانیه به همه آنچیزی که داریم نگاه میکنم و یک بسته مرغ یخ زده بیرون می آورم. کمی زیر و رویش را نگاه میکنم تا ببینم سینه است یا ران؟ فهمیدنش سخت است. بیخیال می شوم و هرچه هست یخش را باز میکنم. روی تخته آشپزی خوردش میکنم و توی ماهیتابه میریزم. تا کمی خودش را وسط روغن و حرارت پیدا کند گوجه و خیار و کاهو را از یخچال بیرون میکشم و روی اوپن پرت میکنم. همزمان یک صدایی از گوشی پخش میکنم که مهم نیست چه صدایی. سه تا تیکه از ظرفها را می شورم و آن وسط چاقو را پیدا میکنم. ای کاش میتوانستم برایت شعر بنویسم. مرغها را در ماهیتابه تکانی میدهم و ادویه و نمک را اضافه میکنم و درش را میگذارم. کاهو ها را می شورم و لباسم را از روی مبل برمیدارم و توی اتاق می روم. چندتایی از لباسهای تمیز را تا میکنم تا توی کشو لباسها بگذارم. برمیگردم آشپزخانه در ماهیتابه را برمیدارم و هم میزنم. یک چیزی کم دارد که فعلا نمی دانم چیست. برنج را توی قابلمه میریزم و رویش آب میگیرم. چندباری این کار را تکرار میکنم و بعد روی شعله می گذارمش. کاش می توانستم برایت شعر بنویسم. کاهوها را روی تخته آشپزخانه میگذارم و همه را خورد میکنم. گوجه و خیار را هم. روغن و نمک به برنج میزنم و رشته پلویی را اضافه میکنم. ناگهان با استرس در یخچال را باز میکنم و از دیدن ظرف ماست نفسی به راحتی می کشم. زیر مرغ را خاموش میکنم و شعله زیر برنج را بیشتر میکنم. به اتاق می روم و بقیه لباسها را تا میکنم. شت کم مانده بود برنج به فنا برود. به موقع برگشتم. شعله را کم میکنم و درش را میگذارم و شروع به شستن بقیه ظرفها میکنم. تلفنم زنگ میخورد. دستهایم را خشک میکنم و جواب میدهم. صدای تو که از شیفت طولانی خسته شده ای که دلت میخواهد زودتر برگردی خانه. صدای شعف توی چشمهات که می فهمی شام رشته پلو داریم و خداحافظی میکنیم. بقیه ظرفها را می شورم و جاروبرقی را می آورم. الباقی خاک گلدان را جارو میکنم. کمی این طرفتر را هم. جلوی آشپزخانه. جلوی خاک بچه ها. توی اتاق خواب. درد کمرم ناگهان خودش را نشانم میدهد. جاروبرقی را جمع میکنم و به رشته پلو سر میزنم. به سینک خالی از ظرف نگاه میکنم و هرچقدر با خودم کلنجار می روم نمیتوانم همچنان بایستم و خود سینک را هم تمیز کنم. صدای گوشی تلفنم را خفه میکنم و روی مبل سقوط میکنم. آخ. ای کاش میتوانستم برایت شعر بنویسم.

  • میم