در جستجوی گلی در اعماق اقیانوس

مد من مکس
طبقه بندی موضوعی
  • ۰
  • ۰

همین الآن یهو یادم افتاد که وقتی 23 سالم بود توو شعر زندگی میکردم!

یعنی اونموقع دانشجو بودم، توی دانشکده فنی و مهندسی و یادمه همون ترم اول استاد یکی از درسهای تخصصی در حالی که داشت توو کلاس راه می رفت دستشو گذاشت روی جزوه من و یه نگاهی کرد و گفت: شعر حفظ میکنی؟ گفتم: نه همینجوری یکی دو بیتی توو هر صفحه می نویسم. گفت برای تقویت حافظه خیلی خوبه. ولی من برای تقویت حافظه شعر نمی خوندم. هیچوقت هم شعر حفظیم خوب نبود. هنوزم نیست. من فقط هر جایی و لحظه ای که دنیا برام جای تنگی می شد ارتباطمو با دنیای اطراف قطع می کردم و برای خودم یه چیزایی می نوشتم. یه وقتایی شعر می نوشتم یه تیکه هایی از جمله هایی که خوشم میومد یا حتی گاهی دردودل طور.

یه کم که گذشت به ذهنم رسید همه شعرهایی که دوست دارم رو توی یه دفتر جمع کنم. یه سررسید با جلد مشکی رو انتخاب کردم و شروع کردم تووش شعر نوشتن. هرجا هرچی شعر که خوشم میومد و میخوندم رو اون توو می نوشتم. بیشتر از 100 تا شعر نوشته بودم که یه کرم دیگه افتاد به جونم.

هوس کردم این لذت بی انتها رو با آدمهای دیگه به اشتراک بذارم ولی نمیتونستم دفترمو بدم به کسی چون به جونم بسته بود. اون روزها دنیای وبلاگ فارسی خیلی رونق داشت. مثل امروز نبود که من این گوشه برای خودم می نویسم و خودمم بهش سر نمی زنم. یه وبلاگ زدم. تو ی بلاگفا. بعد بردمش پرشین بلاگ. بعد سایتش کردم. این پروسه طی 10 سال اتفاق افتاد.

یادمه که سالی یه بار که نمایشگاه کتاب بود، از دو ماه قبلش یه لیست از کتابهای شعر و شاعرها تهیه میکردم و موعد نمایشگاه می رفتم مصلی و به یه کوله کتاب شعر برمیگشتم. این جدا از کتابهایی بود که هر ماه و هر هفته از کتابفروشی های سطح شهر تهیه می کردم. اتاقم پ زا کتاب شعر بود و مادرم همیشه نگران که چرا اینهمه هزینه میکنم برای کتاب و نمیرم یه لباسی چیزی برای خودم بخرم.

اون سالها ما یه خونه دو طبقه داشتیم. طبقه دوم دو تا اتاق داشت که یکیش مال من بود. من همه دیوارهای اتاق رو با مداد شعر نوشته بودم. یکی بار پسر عمه ام و همسرش اومده بودن خونه ما و مثل این یه مکان توریستی مادرم آورد اتاق منو نشونشون داد و اونا هم با دهن باز به دیوارها نگاه میکردن. یکی دو بار دیگه هم پذیرش توریست داشتم.

واقعا برام مهم نبود آدمها چی میگن یا چی فکر میکنن. شاید فکر کنید کار مادرم درست نبوده که اونارو آورده و اتاق شخصی منو نشونشون داده ولی حتی اینم برام مهم نبود.

من اون روزها توی شعر زندگی میکردم.

 

  • ۰۲/۱۰/۲۴
  • میم

نظرات (۱)

نفسم شعر و تنم شعر و زبانم شعر است

من اگر شعر نباشد به خدا می میرم.....

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی