در جستجوی گلی در اعماق اقیانوس

مد من مکس
طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب با موضوع «جریان سیال ذهن» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

ترسیده بود، نمی دانست به کجا پناه ببرد. نشسته بود تنها در میان کافه ای خلوت. مرد کافه چی به او نزدیک شد و خوش آمد گفت: خیلی خوش اومدید، چیزی میل دارید خدمتتون بیارم؟. ـ نه پس اومدم یه دقیقه خودتو ببینم دلتنگیم رفع بشه ـ جمله معترضه قبلی را نگفتم و به جایش گفتم لطف کنید منو رو بهم بدید. مرد کافه چی بدون مکث عجیبترین جمله تمام کافه های دنیا را گفت: متاسفانه ما چون تازه اینجا رو افتتاح کردیم هنوز منو نداریم. و بعد شروع کرد لیست چیزهایی که دارند را از حفظ گفت. نمی شنیدم چی می گفت. وسط حرفهای نامفهومش گفتم یه چایی لطفا. این دیگه چه مدلی بود؟ کافه باز کردی بدون منو؟ یعنی یک هفته ای که داشتی میز و صندلی می چیدی و این تابلوها را می خریدی و روی دیوار نصب می کردی و آشپزخانه کافه را تجهیز می کردی و پرسنل استخدام می کردی و بلاه بلاه بلاه .... وقت نکردی یک منو ببندی و چاپ کنی؟ یا اصلا همینطوری الکترونیکی که جدیدا مد شده در اختیار بذاری؟ مثل اینکه شروع کنی به پختن ماکارونی و اول پیاز رو خیلی ریز نگینی کنی. توی ماهیتابه یه کم روغن بریزی و پیاز رو تفت بدی تا طلایی بشه. دو تا حبه سیر که از قبل رنده کردی رو به همراه نمک و فلفل و زردچوبه بهش اضافه کنی. حالا وقتشه که گوشت چرخکرده رو اضافه کنی و حسابی تفت بدی. حواست باشه شعله رو یهو زیاد نکنی که پیازها بسوزه. اصلا اصل اصلی توی آشپزی کردن صبوریه. البته همه جای زندگی همینه. همیشه وقتی عجله میکنی یه گندی بالا میاد که بعدش دیگه باید بدویی تا درستش کنی. خلاصه که شعله رو یهو زیاد نکن. یه کم که رنگ گوشت تغییر کرد، قارچهای حلقه حلقه شده رو بهش اضافه کن و در ماهیتابه رو بذار تا یه کم آب بندازه. من دوست دارم قارچها درشت باشن. بعضیها هم ریز دوست دارن. ببین سلیقه ات چیه، همونجوری درست کن. اصل دوم توی آشپزی کردن اینه که با یه ذهن آزاد آشپزی کنی. خیلی خودتو به چارچوب رسپی های مرسوم محدود نکن. یه کم که قارچها آب انداخت بهش رُب اضافه کن. اون آب قارچها کمک میکنه که رُب خوب یا موادت مخلوط بشه و رنگ بده. اینجا میتونی یه کم ادویه های متنوع دیگه هم بزنی. مثلا من پابریکا دوست دارم یا پودر سیر یا پول بیبر یا هر چیز دیگه ای که فکر میکنی به طعم غذا کمک میکنه. دقت کن که این غذا باید یه طعم اصلی داشته باشه و بقیه ادویه ها قراره فقط به خوشمزه تر شدنش کمک کنن. بنابراین حواسه باشه چقدر از چه ادویه ای می زنی. یه کم که این مواد سس باهم توی ماهیتابه آشنا شدن حالا ماکارونی ها رو آبکش کن. چی؟ ماکارونی نذاشتی؟ اصلا آب نذاشتی جوش بیاد؟ خب اینهمه وقت که داشتی اینارو آماده می کردی یه قابلمه آب میذاشتی جوش بیاد دیگه. ببین. دقیقا منظورم همینه. مثل اینکه کافه بزنی منو نداشته باشی....

  • میم
  • ۰
  • ۰

نوشتن از تو نمی تواند کار سختی باشد، غم نان اگر بگذارد. حالا نه دقیقاً غم نان، بلکه غم نان و غم هزارتا چیزدیگه. قاعدتاً زندگی نباید اینقدر سخت می شد. یعنی ما هرچی توو این فیلما دیدیم اینجوری نبود. حتی اون بدبخت بیچاره هاشم یه جاهایی وضعشون از ما بهتر بود. حالا نه اینکه بگم ما خیلی وضعمون بده ها. نه خوبیم خدارو شکر. ملالی نیست به جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور که مردم به آن هرچی دلشون میخواد بگن. مهم خودمونیم که بهش چی بگیم. بلکه ما وضعمون به خاطر این بلاتکلیفی بده. انگار هر کسی داره برای خودش بهترین فکرها رو میکنه و ما هیچ ما نگاه. نمی ذاریم این مدلی بمونه و درستش می کنیم. علی ایحال قصد کمی تراوش سنگینی ذهن روی کاغذه. کیبورد البته. والا به خدا. مردم مردم مردم. مردم به چه درد می خورن؟ مردم فقط اونجایی که راننده تاکسی میرسونتت. یا نونوا نون میده بهت. یا بقالی خرید میکنی. الباقی همه کشک و دوغه. ما میمونیم و خلوتمون. آدما توو خلوتشون خودشونن. بقیه جاها اونین که اونجا باید باشن. مثلا خود من توو اتوبوس اون آدمی ام که باید توو اتوبوس با فرهنگ باشه و جاش رو بده به اون پیرمرده. یا توو شرکت کارمندی ام که دغدغه کار داره و میشه روش حساب کرد و حقوقش زیاد میشه. پیش همخونه ام یکی ام که هستم فقط. که اجاره رو سرماه نصف کنه باهاش، همین. توو خلوتم ولی خودمم. اون آدمی که دلش میخواد آروم باشه. دلش میخواد شعر بخونه. دلش نمی خواد به هیچ کدوم از قوانین نوشته و نانوشته احترام بذاره. دلش میخواد خود خود خودش باشه. لخت. مثل همین سرصبحی که داشتم برات از خودم می نوشتم. گفتم بهت که آدم تنهایی طلبی ام. یه روزی بزرگترین رویام داشتن یه خونه کوچیک و یه ماشین ممولی و یه تنهایی بزرگ بود. خودم باشم و خودم. برم سرکار و بیام و تنها باشم. آخر هفته هامو خودم تشخیص بدم چطوری بگذرونم. خودم تصمیم بگیرم کی برم خونه کی برم سینما کی برم تئاتر کی برم پیاده روی کی شعر بخونم کی وبلاگ آپدیت کنم کی بنویسم... خودم باشم و خودم. ولی گفتم بهت از یه جایی به بعد این دیگه رویام نبود. نیست. از یه جایی به بعد تعریف تنهایی توو دنیام عوض شد. دیگه هیچ جای این رویا رو تنها نبودم. بزرگترین رویام شد اینکه دوتایی تنها باشیم. دوتایی یه خونه داشته باشیم و یه ماشین و یه تنهایی بزرگ. باهم بریم سرکار، باهم تصمیم بگیریم کی بریم سینما کی بریم پیاده روی کی بریم تئاتر، آخر هفته رو چیکار کنیم. کی شعر بخونیم. کی پادکست ضبط کنیم. کی بنویسیم. برم سرکار و بیام و تو باشی. خب تعریف تنهایی که توو آدم عوض بشه شما ببین چه اتفاقی افتاده. یعنی می خوام بگم یه کلمه با یه مفهوم ثابت در سراسر جهان وقتی تعریفش در آدمی تغییر میکنه .... همین دیگه. خلاصه که سعی کنید فیلمها رو یه کمی بهتر بسازید. ما هرچی رویا و آرزو بلدیم از توو همین فیلما و کتاباست. وگرنه که واقعیشو دست هیشکی ندیدیم. خدافظ

  • میم