خیالت ما نمی دونیم این برگا واسه چی میریزه؟ خیالت نمی فهمیم درختا واسه چی دارن شکوفه میدن باز؟ خیالت ما خوشمون میاد سطل آب بذاریم وسط فرش کف کنه هی نگاش کنیم باهاش حرف بزنیم فکر کنی تویی نشستی داری گوش میدی؟ یا مثلاٌ کیف می کنیم از سردرد خوابمون ببره از سردرد بیدار بشیم تاریک باشه یادمون بیاد چی گذشته فوش بدیم به خودمون؟ نه جانان من. نه. ما هم خدا بخواد یه ذره آدمیم. دیوونه ایم ولی دیوونه ها مگه آدم نیستن؟ مگه نباید زندگی کنن؟ مگه دیوونه ها عاشق نمیشن؟ اصلاٌ مگه دیوونه نباشی عاشق میشی مگه؟ دروغ میگه هر کی بگه. این پیرمرد فرفری میگه نامت را به من بگو، دستت را به من بده. راست میگه. دستت را به من بده، دستهای تو با من آشناست. ای دیریافته با تو سخن می گویم....
- ۹۶/۱۲/۱۷