در جستجوی گلی در اعماق اقیانوس

مد من مکس
طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

زنگ زدم. گفت بفرمایید؟ گفتم آقا کنسله. گفت بله؟ گفتم آقا میگم کنسله. گفت یعنی چی؟ گفتم من دارم فارسی حرف میزنم، نمی فهمی؟ کنسله دیگه. گفت نمیشه که برادر من، الآن داری میگی؟ من مسافرم سوار شده ماشین داره میره. گفتم چیکار کنم آقا. خواستم نشد. نرسیدم. گفت زودتر زنگ میزدی خب. گفتم تا همین لحظه آخر داشتم تلاش میکردم برسم ولی نشد. گفت حالا چیکار کنیم؟ گفتم کنسل که میشه چیکار میکنن؟ گفت یه درصدی کم میشه. گفتم همین؟ گفت از طرف ما همینه، حالا اگه مسافرم بخوره یکی جایگزینتون میشه و اتوبوس به راهش ادامه میده. گفتم خیلی نامردی. گفت بله؟ گفتم هیچی، میگم همه اش مال خودتون. وقتی کنسل میشه دیگه درصد نداره که. پرسید حالا چی شد کنسل کردی؟ هیچی نگفتم ... گفت الو؟ هیچی نگفتم ... گفت آقا با شمام. قطع کردی؟....هیچی نگفتم....قطع شد!

  • میم
  • ۰
  • ۰
توو هفته گذشته خیلی خوابت رو دیدم. دقیقاً دارم مخاطب قرارت میدم و باهات حرف میزنم، یه سری حرفها رو هست که آدم پشت تلفن میزنه، یه سری حرفها رو توو چت می نویسه، یه حرفهایی هم باید حتما ببینمت و لمست کنم تا بتونم بهت بزنم، تا بعدش دلم آروم بگیره از گفتنشون، از اون معدود حرفهایی هم که توو شرایط خاص گفته میشن بگذریم، یه حرفهای کمتری میمونه که دلم می خواد اینجا بهت بگم. توو همین هفته ای که گذشت خیلی خوابت رو دیدم، چند بار. یه بارش وقتی بود که توو اتوبوس داشتم از منزل پدری میومدم خونه خودم، توو اتوبوس که خوابم برد یه جوری خوابت رو دیدم که بیدار شدم و یکی دو ثانیه اول داشتم دنبالت می گشتم. خواب دیدم باهم داریم از یه جایی میایم خونه خودمون، دقیقاً توو اتوبوس بودیم و وقتی پیاده شدیم و رفتیم به سمت خونه، من همه اش فکر میکردم یه چمدونی چیزی توو اتوبوس جا گذاشتیم، تو دستمو گرفته بودی فشار میدادی و هی میگفتی .... چی میگفتی؟ یادم نیست. انگار داشتی سعی میکردی آرومم کنی. بیدار شدم و توو اتوبوس تنهاییمو دیدم که چهل و چهار نفر بود مثلاً ... یه بارم خواب دیدم در منزل پدری نشستیم دور همون میز ناهار خوری کوچیک جلو اوپن. من و تو. روبروی هم. مامان توو آشپزخونه بود. ما داشتیم یه چیزی رو با هیجان براش تعریف میکردیم. یادم نیست چی بود. فقط خنده هامونو یادمه. مامان کیف میکرد. یه بار دیگه هم خوابت رو دیدم ولی هیچی ازش یادم نیست. عجیب به نظر میرسه ولی دقیقاً یادمه که وقتی از خواب بیدار شده بودم مطمئن بودم که داشتم خوابت رو میدیدم و چیزی ازش یادم نمونده بود.


پ.ن1:
ــ این هفته ای که گذشت از هفته قبلش هم سخت تر بود، و ما یکی از سخت ترین دو هفته های زندگیمونو گذروندیم. 

پ.ن2: 
ــ مهدی زیر تختش گردو قایم کرده، الآن دیدم، رفت دست کرد زیر تختش گردو آورد برای مهموناش. خیلی عجیب بود. نبود؟ در آستانه سی و 5 سالگی !!!
  • میم