داشتم آهنگ شجریان رو با خودم مرور میکردم و یه لحظه به خودم اومدم و دیدم که شت چی گفته. البته شاید هم از خودم رفتم. شاید هم اصلا خودم هیچ نقشی این وسط نداشتم و فقط شت چی گفته. میگه ساقی بیا! اشاره با انگشت اشاره دست راست و خم و راست کردن آرنج به نشانه ی درخواست به آمدن. ساقی بیا! چند ثانیه سکوت تا ساقی برسد و بعد خبر این است که عشق ندا می کند بلند. یعنی این سرو صدایی که داری میشنوی رو عشق داره داستان میکنه. اما شت چی گفته در مصرع دوم معلوم میشه که کان کس که گفت قضه ی ما هم ز ما شنید. یعنی همینم من خودم براش تعریف کردم. یعنی اینایی که برای تو تجربه است برای ما خاطره است. یعنی ما این گوشه که نشستیم در واقع همه این راهو رفتیم. چشمم ضعیف شده انگار. تقریبا همه نوشته ها رو تار میبینم. از فاصله یک متری نمیتونم متن رو بخونم و هی پلک میزنم که شفاف تر بشه و نمیشه. آدمها رو هنوز میبینم. زیباییشونم میبینم. بدنش انگار بازار میوه و تره بار است. لیمو لیمو لیموها بر رف. از سرکارم اخراج شدم. یعنی تعدیل شدم. یعنی گفتن ببین ما از پس هزینه های تو بر نمیایم و رابطه امون دیگه داره سمی میشه. تو هی میای و هی غر میزنی و هی کار پیش نمیره و ما هم هی باید بهت حقوق بدیم. منم گفتم مرسی. هنوز سرکارم. مدیرم اومد توو واحد ما. یعنی اینجایی که میشنیم. گوشیش زنگ خورد. یه خانومی صداش از اونور میاد. اونم تعدیل شده. داره گریه میکنه. انگار داره مادر میشه و آمادگی روانی تعدیل شدن رو نداشته. مدیرم میگه گریه نکن. شما بسلامتی داری مادر میشی و نباید گریه کنی. عزیز دلم اون داره مادر میشه. در بین زنها مادرها بیشتر از بقیه گریه میکنن. دردشون دوتاست. آدمها برای دردخودشون گریه میکنن. مادرها برای درد بچه هاشونم گریه میکنن. گفت ببینم چیکار میتونم بکنم. و قطع کردو به فکر فرو رفت. و رفت. و ... اما اون زن چقدر با خودش کلنجار رفته. که چیکار کنه؟ ( الآن چه وقت بچه دار شدن بود آخه؟ یعنی میشه نگهم دارن؟ آره بابا اونا هم آدمن دیگه زنگ میزنم میگم من مادرم. همه اشون مادر دارن دیگه. ولی اگه نگه ندارن چی؟ ولی آخه بچه نازنینم. تو چرا اینجوری شروع کردی آخه؟ تو چرا باید اذیت بشی. بهتره به فکر بچه باشم. ولی هزینه ها! کارم! مرخصی زایمان که کلی روش حساب کرده بودم. الآن کجا منو استخدام میکنن آخه. نباید اینجوری میشد. بذار یه زنگ میزنم. مردن نیست که. میگم بهشون که من مادرم. آره زنگ میزنم. مردن نیست که. ولی راستش هست. کاش میشد مثل یه آدم عادی توی یه جای عادی زندگی میکردم. مادر میشدم. بچه امو ناز میکردم و بعدش میمردم. نه اینجوری. ). من خوشبختم که مادر نیستم. پدر نیستم و صرفا یه آدمم که با یه آدم دیگه دارم زندگی میکنم. یه میکروفون خریدم که باهاش پادکست ضبط کنم. خودم میدونم که این روزها دیگه متن رو میدی هوش مصنوعی برات با کیفیت بالا پادکست درست میکنه. ولی آخه چرا فکر کردید پادکست یعنی یه متن رو بشنوید؟ چرا فکر کردید اینکه یه هوش مصنوعی با رعایت همه جزئیات میتونه جای حرف زدن شما رو بگیره ؟ اصلا اینارو ولش کن. حرف زدن و پادکست ساختن یه لذتی داره که اصلا یعنی چی که بدیم هوش مصنوعی بسازه؟ یه حرف اصلی هم از اول این متن داشتم که نگفتم هنوز. فکر هم نمیکنم بگم. چند روزه صبحها با یه خواب کثافت بیدار میشم که نمیتونم به هیچکس بگمش. حتی به تو. (تو همیشه در متنهای من اشاره به یه نفره اگر بفهمید) و حرف اصلی هیچکدوم اینا نیست. چند روزیه که وقتی خیره میشم یا حواسم نیست و آدمها میگن: .... میگم: با منی؟ و برای اینکه جو رو آروم و معمولی نشون بدم میگم درست کوچیک کرده. کاش میشد حرف بزتم. مثل آدم.