در جستجوی گلی در اعماق اقیانوس

مد من مکس
طبقه بندی موضوعی
  • ۰
  • ۰

به وقت از هم گسستن

چو می توان به صبوری کشید جور عدو. سلام میکنم بهت. امیدوارم همین الآن و همین لحظه خوشحال باشی هرجا هستی و با هرکی هستی و هرچی که داری. چرا صبور نباشم که جور یار کشم. من الآن در آخرین ساعتهای یک روز چمعه از بهار یکی از سالها تنها توی خونه نشستم و هر چند دقیقه دچار گسستن میشم. گسستن به فرآیند از هم جدا افتادگی اجزای یک سیستم یکپارچه و واحد گفته می شود به گونه ای که آن سیستم دیگر کارایی روز اول خود را نداشته باشد. تا آنجایی که یکی بردارد این اجزای از هم گسسته را دوباره کنار هم بچیند حالا نه مثل روز اول ولی حداقل کارایی ظاهری کل سیستم درست به نظر برسه. حالا تصور کن این فرآیند هر چند دقیقه یکبار داره تکرار میشه. سخت ترین سه روز زندگیمونو داریم پشت سر میذاریم. یعنی گذاشتیم الآن روز سومه و دیگه تقریبا تموم شده. فردا روز بهتریه ؟ یا اینکه فردا باید بنویسم سخت ترین چهار روز زندگیمونو داریم .... نمیدونم. اینقدر همه چی پیچیده و در هم تنیده و مزخرف شده که هیچی نمیدونم. از آخرین باری که اینجا یه چیزی گفتم واقعا یه چیزی گفتم، بیشتر از یک سال میگذره و چطوری بهت بگم این یه سال به من چی گذشته؟ چقدر سخت بود؟ پر رنگ ترین اتفاقش برای من عوض کردم شغلم بود اونم نه یک بار که دو بار یعنی از شرکت یک به شرکت دو و از شرکت دو به شرکت سه طی یه پروسه سه ماهه پرفشار که تقریبا داشت فلجم میکرد. آدمی گاهی از یه جایی به بعد از یه زمانی به بعد وقتی به اتفاقات پشت سرش نگاه میکنه مهم ترین سوالی که از خودش میکنه اینه که : لعنتی چطوری تونستی از این جون سالم به در ببری آخه؟ واقعا چطوری؟ حالا که نگاه میکنم به اون سه ماه واقعا اینجوریم که چطوری تونستی؟ از یه جایی که خودت رو به اون و اون رو به خودت متعلق میدونستی دل بکنی و بری یه جای دیگه و از اونجای ظاهرا سمی بیای بیرون و بری جای سوم. جای سومی که همه آدمهاش نه تنها با تو غریبه ان بلکه با تخصص تو هم غریبه ان. یعنی نه خودت رو قبول دارن نه تخصصت رو تا وقتی که بتونی هردوتاشو بهشون ثابت کنی.تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی.چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیایی. حالا شجریان داره سعدی میخونه و تو خونه نیستی و من فکر میکنم یعنی میشه یه روزی دوباره اینجا بشینم و بنویسم لعنتی چطوری از اون روزا سالم دراومدی آخه؟ این روزهای سخت. این روزهای دردآور. این روزهایی که تا اینجای زندگی بزرگترین خنجرها رو در قلب خودت فرو کردی که آدم بهتری باشی و آخرش هم این خون ریزی لعنتی کار دستت داد. آخرش هم اینکه خنجر رو از چپ وارد کردی یا از راست از بالا وارد کردی یا از پایین مهمتر از این شد که بابا این خنجرو ببین شما این قلب رو نگاه کن. مهمه از کدوم سمت بزنی اصلا؟ ولی مهمه. قلبت که مچاله میشه این شکلی میشه. یعنی چی؟ یعنی قلبت خودش در خودش فرو میره که آسیب کمتری ببینه و خنجر توش گیر نمیاره. در میره. اگه بخوره دست و پای یکی رو زخمی کنه چی؟ خجالت داره واقعا. قلبت رو آدم کن که جا خالی نده. تو قلب من زخمی نکردی بچه جون. این خودم بودم که این دسته طلایی ها رو به خودم زدم اول و بعد از تو  خواستم که میشه اینارو دربیاری لطفا؟ تو خیلی خوب و منطقی برخورد کردی. اولش انگار گفتی نه مشکل خودته. بعدش دلت سوخت گفتی بیا این یکی رو درمیارم ولی خونریزی چی پس؟ من گفتم خونریزیش با من. تو فقط درش بیار. بعد یه چسب زخم کوچیک بزن جای خنجر. یه ذره اولش یه نظر میرسه که خیلی تاثیری نداره ولی باور کن من با همین چسب زخمها سرپا موندم. دومی رو که درآوردی اومدی چسب بزنی دیدی ای داد دستت زخم شد که. حالا بیا پالام پولوم کنیم ببینیم این یه دونه چسب رو بزنیم به دست تو یا قلب من. پالام پولوم پیلیج. من هیچوقت بازیکن خوبی نخواهم بود. تو بردی. چسب مال تو من دستمو فشار میدم روی زخمم. پس چی شد؟ اولی رو درآوردی و چسب زدی. دومی رو درآوردی و دستم رو فشار دادم روش. سومی هنوز سرجاشه و دست تو زخم شده. چیکار کنیم حالا؟ بذار اول به زخم دست تو برسیم. ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست. با ما مگو به جز سخن دل نشان دوست. فکر کنم همینو خوند اگه اشتباه نشنیده باشم. روز اول کامل دیوانه بودم. رفته بودم سرکار. درست نخوابیده بودم. کارم عجیب غریب شده. یه ساعت توو راه بودم تا برسم محل کارم و نصفش رو داشتم برات اشک میریختم تا دم در شرکت. رفتم پشت میزم و کارمو کردم ساعت 12 رفتم ته حیاط بزرگ شرکت پشت ماشینها نشستم و سعی کردم نفس بکشم. هی به خودم نهیب زدم که احمق اینجا خونه نیست که پاشو گمشو پشت میزت. اون روز صبونه نخوردم ناهارم نخوردم شب قبلش اون شام تلخ رو خورده بودیم یادته؟ دیگه ساعت 4 گفتم من رفتم. اومدم و تو خونه بودی داشتی خونه امون رو مرتب میکردی. خونه کوچیک و قدیمی و زشتمون رو. این روزها زشت. این روزهایی که انگار هیچکس توش زندگی نمیکنه. بازم یه شام دیگه ایندفعه شور. با این همه اشک. پنج شنبه صبح که چشمم رو بازکردم دیدم یه سنگ خیلی بزررگ افتاده روم و نمیتونم بلند شم. صدای ورزش کردنت میومد ولی من نمیتونستم درست نفس بکشم. بالش رو محکم بغل کردم و پتو رو پیچیدم دور خودم و خودمو مچاله کردم و فشار دادم. تو بعدش جارو زدی. گفتی نمیخوای بلند شی گفتم نمیتونم. اومدی و سعی کردی آرومم کنی. مثل شب قبلش که یهو یه جوی باریک آب از پشت سدی که ساخته بودم راه افتاد و کم مونده بود کل سد رو خراب کنه و تو از روی پله های پشت در بلندم کردی و آوردیم توی خونه و مشتم رو باز کردی. صبحم انگار همونطوری شده بود. من هیچوقت نمیتونم جلوی آغوش تو مقاومت کنم. میدونی چرا؟ چون از روز اول با خودم گفتم ببین فقط یه جا امنه. همین یه ذره جا. داشتی میمردی هم خودتو بنداز این تو. آروم میمیری. تو ولی هیچوقتی که داری داغون میشی و اذیت میشی با آغوش من این مدلی نبودی. انگار که آغوش من میشه برات سیاه چاله و ازش میترسی و من چقدر حس کوچیک بودن میکنم این وقتا. تو رفتی کارگاه و من رفتم بنزین بزنم. بعد رفتم به آدمها گفتم آقا خانم بیا من ماشین دارم میرسونمت. بعد از 3 ساعت اومدم خونه و تو هم یه ساعت بعدش اومدی. اما اینجا اونجایی بود که اومدی خنجر دوم رو دربیاری و من یه تکون بی مورد خوردم و دستت زخمی شد. دیگه خوب نشد دستت بچه جون. یعنی چسبم زدیم. رفتیم آش هم خوردیم و من هنوز یه وعده درست غذا نخوردم و آشمو دادم بهت. ولی باز این زخم خوب نشد. من یه کم روشو برداشتم ببینم چرا خوب نمیشه ولی بدتر شد. کاش دستش نمیزدم. دیگه تا 4 صبح طول کشید. امروز زخمت بهتر بود. با اینکه باز از دردش گریه ات در میومد. من؟ مناصلا اینجوری بودم که لعنت بهت چرا دستشو اینجوری کردی عوضی؟ چطوری توو چشاش نگاه میکنی دیگه؟ چرا هستی اصلا؟ رفتی به کارت برسی. امروز اون سنگه به اون بزرگی روم نبود ولی انگار یه وزنه ای به سمت چپ قفسه سینه ام آویزونه. هنوزم هست. نمیدونم تا کی قراره بمونه. تو هنوز نیومدی خونه. شاید بهت بگم ببین خنجر سوم رو بیخیال. خطرناکه. ممکنه باز من نتونم طاقت بیارم و تکون بخورم. فقط اگه میشه بیا ببین این چه اینقدر سنگیه. میتونی برش داری؟ تو را سری است که با ما فرو نمی آید. من آن دلی که صبوری از اون نمی آید. بسمه دیگه. خیلی حرف زدم. فقط منتظر اون روزم که بگم لعنتی چطوری تونستی؟!

  • ۰۴/۰۱/۲۳
  • میم

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی