در جستجوی گلی در اعماق اقیانوس

مد من مکس
طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب در مهر ۱۴۰۳ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

اینجا قرار بود یه چیزی بنویسم. چند وقت پیش. یعنی همون 4 صبحی که توو جاده بودیم و دلم میخواست چشمهام رو ببندم و باز کنم و دیگه توو جاده نباشیم. دلم میخواست چشمهام رو ببندم و باز کنم و شب نباشه، هوا روشن باشه صدای موج بیاد صدای پرنده ها بیاد صدای خورشید باشه. صدای خنده هات. از همون لحظه ای که هی توی صندلی ماشین بیشتر فرو می رفتم و صدای ترک خوردنم رو می شنیدم تصمیم گرفتم بیام اینجا و همه اون ماجرا رو بنویسم. انگار که میخواستم ازت انتقام بگیرم. انگار که دلم نمیخواست بهت هیچی بگم یا آسیبی بزنم ولی دلمم نمیخواست اونهمه غمی که داشتم رو به راحتی فراموش کنم. هنوز فراموش نکردم و حالا که دارم اینارو میخونم و نمیدونم چقدر از اون روز لعنتی گذشته شاید یادم نیاد که چی شده بود؟ اصلا چقدر غم بود مگه؟ جاده؟ 4 صبح؟ غم؟ عجیبه! ولی فعلا یادمه.

حالا نمیخوام اونو بنویسم. یعنی فکر کردم خیلی بدجنسیه یا اینکه باز هم شاید دارم با خودم بد میکنم اگه اینقدر واضح بخوام اونو همیشه توو ذهنم روشن نگه دارم. الآن اومدم از حس امروزم بگم. از حال این روزام. از اینکه دلم جدا شدن میخواد. جدا شدن از کار، از دوستام، از زندگی، از آدمها، از لذتها، از فیلمها و عکسها، از ثانیه ها، از کلمه ها،.... از همه چی. دلم میخواد جدا بشم برم. بی حرف. بی صدا. بی فکر. بی کلمه. برم فقط. دلم راه میخواد. راه طولانی، راه بی انتها، همزمان دلم تورو هم میخواد هر چند نمیدونم چیکار داری میکنی و این اذیتم میکنه. ولی از اینکه این سالها رو کنارت بودم خوشحالم. از اینکه تونستم بهت ثابت کنم که دیوانه جان! یه نفر هست توو این دنیا که میتونه تا تهش باهات باشه. ببین اینو. بفهمش. امیدوارم تونسته باشم.

حالا نمیخوام اینارو بگم. نمیدونمم میخوام چی بگم. فقط دارم میگم چون حال عجیبی دارم. استعفا دادم. از کارم. از کاری که نزدیک یه دهه است دارم انجامش میدم. استعفا دادم و حتی دلم نمیخواد یه روز دیگه اونجا کار کنم. 

  • میم